✍یک شرکت محصولات زیبایی در شهر، از مردم خواست که طی یک نامه، درباره ی زیبایی زنی که میشناسند به طور مختصر توضیح دهند و همراه با عکس آن زن برای آن ها بفرستند.
در عرض چند هفته هزاران نامه به شرکت ارسال شد. نامه ی بخصوصی توجه کارکنان را جلب کرد و به سرعت آن را به رئیس شرکت دادند.
یک پسر جوان نامه را نوشته و شرح داده بود خانوادهی او از هم پاشیده شده است و در محله ای فقیر نشین زندگی میکند.
خلاصه ی نامه به این شرح است:
زنی زیبا در یک خیابان پایین تر از من زندگی میکند. من هر روز او را ملاقات می کنم، او به من این احساس را میدهد که مهم ترین پسر جهان هستم.
ما با هم شطرنج بازی می کنیم و او به مشکلات من توجه دارد. او مرا درک می کند و وقتی او را ترک میکنم،با صدای بلند می گوید: پسرم به وجود تو افتخار میکنم!
آن پسر نامه اش را با این مطلب به پایان برد: این عکس نشان میدهد که او زیباترین زن دنیاست. امیدوارم که روزی همسری به این زیبایی داشته باشم.
رییس شرکت که به شدت تحت تاثیر نامه قرار گرفته بود، از منشی اش خواست که آن عکس را ببیند و منشی او عکس زنی متبسم، پیر و بدون دندان را که روی ویلچر نشسته بود، به رییس داد که موهای خاکستری اش را دم اسبی کرده بود و چشم هایش در چین و چروک صورتش محو شده بود.
رییس شرکت با تبسم گفت:
ما نمی توانیم از این خانم برای تبلیغ لوازم آرایشی استفاده کنیم. او به دنیا نشان میدهد که محصولات ما ارتباطی با زیبایی ندارد!
عزیزان قدر مادر این نعمت بی حمتا رو بدونید .
کسایی هم که مادراشون به رحمت خدا رفته روحشون شاد