-
جمله زیبا!!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 20:10
✍ به خدا گفتم چرا مرا از خاک آفریدی؟ چرا از آتش نیستم؟ تا هر که قصد داشت با من بازی کند، او را بسوزانم! خدا گفت : تو را از خاک آفریدم تا بسازی ... نه بسوزانی! از خاک آفریدم تا اگر آتشت زدند، باز هم زندگی کنی و پختهتر شوی ... تو را از خاک آفریدم تا در قلبت دانهی عشق بکاری ... و رشد دهی و از میوه شیرینش زندگی را...
-
داستان کوه به کوه نمیرسه!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 20:06
ریشه ضربالمثل کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم میرسد ✍ در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «ب الاکوه» و دیگری «پایینکوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه میجوشید و از آبادی بالاکوه میگذشت و به آبادی پایین کوه میرسید. این چشمه زمینهای هر دو آبادی را سیراب میکرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد...
-
فرق بهشت و جهنم!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 15:45
یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمهای داشت: خداوندا، دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد! افرادی که...
-
جمله زیبا!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 15:39
✍ زندگی کردن را باید از لبخند صادقانه کودک آموخت... هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست، زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛ ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم...
-
داستان پروانه!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 15:34
✍ مردی یک پیله کرم ابریشم پیدا کرد و با خود به خ انه برد. یک روز پیله کمی باز شد. مرد ساعتها نشست و پروانه را تماشا کرد. پروانه خیلی تلاش می کرد تا بدن خود را از شکاف ایجاد شده، خارج کند. بعد از مدتی پروانه دست از تلاش کشید و حرکتی نکرد. به نظر می رسید که او تمام سعی خود را کرده است و دیگر قادر به ادامه ی کار نیست....
-
داستان حس مرگ!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 14:10
✍ به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستانهای بیپایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی، از سربازان خود جدا افتاد. گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند. ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه...
-
داستان ادم اگر درست بشه دنیا هم درست میشه
جمعه 8 اردیبهشت 1396 14:01
✍ بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی! بابا که حوصله بازی نداشت یک تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود رو تیکه تیکه کرد و گفت: فرض کن این پازله…! درستش کن! چند دقیقه بعد بچه درستش کرد بابا، باتعجب پرسید: توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟! بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو درست کردم … دنیا خودش درست...
-
وام گرفتن زیرکانه از بانک!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 13:59
✍ مسافری شیکپوش داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار داده. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام...
-
زیبایی زن!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 13:47
✍یک شرکت محصولات زیبایی در شهر، از مردم خواست که طی یک نامه، درباره ی زیبایی زنی که میشناسند به طور مختصر توضیح دهند و همراه با عکس آن زن برای آن ها بفرستند. در عرض چند هفته هزاران نامه به شرکت ارسال شد. نامه ی بخصوصی توجه کارکنان را جلب کرد و به سرعت آن را به رئیس شرکت دادند. یک پسر جوان نامه را نوشته و شرح داده بود...
-
داستان عصبانیت!
جمعه 8 اردیبهشت 1396 13:36
✍ یک بچه کوچک بد اخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روز ها و هفتههای بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد....